معرفی وبلاگ
آرزوی خوبی حقایقی جالب و افسانه و نـگاهی به آینـده نـزدیک
صفحه ها
دسته
salllllllllllllam2
salllllllllllllam
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 196382
تعداد نوشته ها : 48
تعداد نظرات : 4
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

خدا،شمع،ليلي


شمع بود، اما كوچك بود. نور هم داشت اما كم بود.
شمعي كه كوچك بود و كم، براي سوختن پروانه بس بود.
مردم گفتند: شمع عشق است و پروانه عاشق.
و زمين پر از شمع و پروانه شد.
پروانه ها سوختند و شمع ها تمام شدند.
خدا گفت: شمعي بايد دور، شمعي كه نسوزد، شمعي كه بماند.
پروانه اي كه به شمع نزديك مي شود و مي سوزد، عاشق نيست.
شب بود، خدا شمع روشن كرد.
شمع خدا ماه بود. شمع خدا دور بود.
شمع خدا پروانه مي خواست. ليلي، پروانه اش شد.
بال پروانه هاي كوچك زود مي سوزد، زيرا شمع ها، زيادي نزديكند.
بال ليلي هرگز نمي سوزد. ليلي پروانه شمع خداست.
شمع خدا ماه است. ماه روشن است؛ اما نمي سوزد.
ليلي تا ابد زير خنكاي شمع خدا مي رقصد



يادتون مياد شما هم ؟

1- آخرشم هيچي نمي شيد. بايد بريد كهنه بشوريد

عبارتي مخصوص كلاس هاي دختران «تنبلاي بي سواد». بعضي معتقدند «زمزمه محبتي» كه شاعر گفته، چيزي در همين مايه ها بوده است. امروزه با اختراع پوشك هاي «هاي بيبي» و «پنبه پيچ»، جمله از حيز انتفاع ساقط شده است.

2- آروم هر كي كار خودشو بكنه تا زنگ بخوره

معلم ها هم خسته مي شوند. موقعيت دو سر برد. من راضي، تو راضي. آرامش فعاليت هاي منتهي به خوردن زنگ در سه گونه «بي صدا» (مثل نقطه بازي)، «كم صدا» (گل - پوچ، فوتبال دستي) و «پرصدا» (تعريف صحنه هايي از فداكاري هاي بَسَنتي براي نجات وي جي از دست جبارسينگ سفاك) قابل دسته بندي بود.

3- از هيكلت خجالت بكش

«به طور ويژه برايت متاسفم». عتابي تحقيرآميز براي دانش آموزي كه وضعيت تحصيلي خوبي نداشت و از او توقع مي رفت سطح نمرات و سايز شلوارش با هم متناسب باشند. احتمالا احمد ايراندوست، حسين رضازاده و حامد حدادي بسيار با اين عبارت مورد شماتت قرار گرفته باشند.

4- اگه اين دانش آموزه، شماها چي هستين؟

روشي مستقيم براي معرفي الگوي مطلوب دانش آموزي. پرزنتِ «بچه خوبه». سوالي كه جز سكوت مطلق پاسخي نداشت، هر چند در دل ها به حرف هاي غيرقابل انتشاري منتهي مي شد.

5- اگه بچه خودمم بود، همين كارو مي كردم

«بخور، حقته»، يا «بنويس، زياد نيست». عبارتي كه به جهت كاهش عذاب وجدان مجري قبل از اعمال قانون براي تنبيهي ننگين يا تكليفي سنگين گفته مي شد و به مخاطب اطمينان مي داد: «نگران نباش، تبعضي در كار نيست». كمتر معلمي براي اثبات صحت و سقم اين ادعا در بوته آزمايش قرار گرفت.

6- الان فقط نگاه كنين، بعد وقت مي دم بنويسين

جلوه اي از روش هاي آموزشي نوين كه بر «تفكر» بيش از «كتابت» تاكيد داشت. در اين موقعيت اگر كسي دست به قلم مي برد، خونش مباح بود؛ بلافاصله با سوال «رضايي اصلا تو فهميدي اين چيه كه داري مي نويسي؟» مواجه مي شد و ناگزير بود چون گاوي كه حين چرا در مرغزار، گيج و گنگ به عبور پر سروصداي قطاري از خط آهن مي نگرد، ساكت و صامت به چهره معلمش خيره شود و منتظر عبور سنگين ثانيه ها باشد.

7- امروز، هم درس مي ديم هم درس مي پرسيم

به پايان سلام كن. هفته خوبي را براي شما آرزومنديم. خوشمزه بازي مفرط در كله سحر شنبه هاي لعنتي. جمله اي كه در پاسخ «آقا اجازه، درس مي پرسين امروز؟» گفته مي شد ومعلمي كه اين عبارت را – با تاكيد روي «هم»ها – ادا مي كرد، از سياره ديگري به اين كره خاكي آمده بود.

8- اون چيه تو دستت؟

«You’re under arrest, Sir/Ma’am»، «بازي ديگه تموم شد؛ مچ تو گرفتم». كشف تكه كاغذ مچاله اي كه مخفيانه دست به دست مي گشت، خنده هايي ريز ونخودي به همراه داشت و چيزي بيشتر از يك شوخي ركيك يا بي مزه، يا نهايتا كاريكاتوري سرسري از معلم نبود؛ هر چند به مثابه يك دسيسه از پيش طراحي شده با آن برخورد مي شد.

9- اون يكي كلاسم معلم نداره، هيشكي صدا ازش درنمي آد

عبارتي كه براي هر دو كلاس همسايه به دفعات به كار مي رفت. دروغي كپك زده و لو رفته كه به نيت شرمنده كردن دانش آموزان گفته مي شد و بر اين پيش فرض استوار بودكه حتي دو نفر از اين دوكلاس، با هم ارتباطي ندارند. «صداتون تا سر كوچه مي ره» هم كم و بيش چنين نقشي ايفا مي كرد. تحقيقات درباره تصور معلمان/ ناظمان وقت درباره سقف آي كيوي دانش آموزان آن دوران – كه منجر به اداي چنين جملاتي مي شد – هنوز ادامه دارد.

10- اينايي كه مي گم مال فيزيك دانشگاه / زيست دبيرستانه

«پس قدر منو بدونين». لطف ناخواسته اي كه معلوم نبود به چه نيتي اعمال مي شود. شاهدي بر سواد و معلومات دبير مربوطه. اين جمله در سير تكاملي اش به كلاس هاي فوق برنامه آينده بدل شد.

11- اينجا كلاسه يا حموم زنونه؟

استعاره اي از شلوغ و پرهياهو بودن فضا كه معمولا در فاصله خوردن «زنگ كلاس» تا رسيدن معلم، از جانب ناظمي كه از همان حوالي مي گذشت گفته مي شد. پاسخ ساده اش «خودت چي فك ميكني» بود و پسران مي توانستند با «آقا مگه شما اونجا هم رفتين؟» شيطنت كنند. هنوز هيچ گروه فمينيستي به رواج اين عبارت در فرهنگ عامه واكنشي نشان نداده است.

12- اينجوري درس بخوني، مي شي آقاي فلاني (كسي كه جايگاه شغلي مناسبي ندارد) / حمال

پيش بيني عاقبت شاگرد تنبلان كلاس، كه همزمان دو كاركرد «تنبيه مجرمان» و «تحذير سايران» را با خود داشت. «آقاي فلاني» در ورژن هاي زنانه و «حمال» در ورژن هاي مردانه استفاده مي شد و حاوي توهين به كرامت انساني وتخفيف مشاغلي شريف بود.

تحقيقات تكميلي نشان داد اين هشدار، پشتوانه تئوريك كافي نداشته و مخاطبانِ آن، براي امثال آقاي فلاني و حمال مذكور، در ويلاي شمال خود اشتغالزايي كرده اند.

13- اينو به عنوان تمرين حل كنين، برا جلسه بعد بيارين

عبارت هوشمندانه اي كه از ضيق وقت موجود تا پايان كلاس به عنوان مفر و سرپوشي بر نادانسته ها بهره مي برد. «بلد نيستم؛ بذار برم از همكارا بپرسم». نمونه بارز تبديل تهديد به فرصت.

14- اينو دقت كن چهار سال تو امتحان نهايي سوال بوده

شرحش توضيح واضحات است. معمولا اما بعد از سال چهارم، طراح بعدي از اين نكته براي طرح سوال صرفنظر مي كرد.

15- اينو كي نوشته؟

«لو رفتيم اصغر!» اَكت صحنه موقع اداي اين جمله، اشاره به دفتر مشق است و هرگونه تلاش براي اين توضيح كه: «اجازه! به خدا اين خط خودمونه! فقط دراز كشيده بوديم اينجوري شده» به خاطر توهين آشكار به سطح آي كيوي گوينده، عاقبتي جز «گفتم بگو اينو كي نوشته؟» ندارد.

16- بچه هاي سال پيش خيلي قوي بودن يا اون كلاس / مدرسه ازتون بهتره

همچنان «تنبلاي بي سواد». خاك عالم تو فرق سرتون. منو باش گير كيا افتادم. دريغ از پارسال. توجه به كنه كلمه «قوي» براي توصيف ويژگي كسي كه درسش خوب است، خود گوياي خيلي چيزهاست.

17- بذار دوستت كه رفت، بعد تو برو / بي سر و صدا يكي يكي بريد

عشق است و صفا. فرمان فرح بخش ترك كلاس قبل از پايان وقت قانوني. جمله اي كه گاه در نيم ساعت انتهايي زنگ آخر مي شنيديم. تاكيد بر رعايت نكات ايمني جهت لو نرفتن معلم خسته خاطي در دفتر كه تحت لواي «تشويق به صبوري و آرامش» پرزنت مي شد. چند نفري كه در پنج دقيقه آخر يا فرمان «خب ديگه شما هم بريد» كلاس را ترك مي كردند، از نظر روحي – رواني در وضعيتي مشابه بازندگان ضربات پنالتي قرار داشتند.

18- برو خانوم / آقاي مدير رو صدا كن بياد

تسليم كامل معادل درخواست براي حضور نيروهاي حافظ صلح سازمان ملل. كمكم كن. «من از پس شما برنمي آم». استمداد از شخص اول مدرسه، بيش از آنكه به عظمت فاجعه رخ داده مربوط باشد، به بي كفايتي دبير مربوطه در كنترل آشوب هاي صورت گرفته برمي گشت و معمولا بعد از آن، كلاس هرگز روي آرامش به خود نمي ديد.


19- به ... نامه ... خدا

سرود افتتاحيه امتحان نهايي املا. به ازاي هر سه نقطه، پنج ثانيه مكث واجب بود و «نامه» بايد طوري خوانده مي شد كه مطمئن باشيم «نامِ» است. همزمان و در فواصل زماني، صداهاي مشابه از اتاق هاي دور و نزديك به گوش مي رسيد. برخي، اين روش ديكته گفتن را پدرِ «هم آوايي آوازي» دانسته اند كه بعدها در آلبوم هاي حسين عليزاده به كار گرفته شد.

20- پاشو برو بيرون يه آبي به سر و صورتت بزن بيا

«ديدمت كه خوابي، ولي اشكال نداره». خميازه زهرماركن. اصرار براي پايين آوردن دبير گرامي از خر شيطان از طريق تاكيد بر «به خدا خواب نبوديم؛ پلك زدنمون طول كشيد» مطلقا بي فايده بوده و بعضا مي توانست به آسيب هايي جدي منتهي شود.

21- پرونده تو مي دم زير بغلت

آخرين تهديد. تنها تير باقي مانده در تركش. «ديگه خسّه م كردي، دارم از دستت ديوونه مي شم». برخلاف تصور عامه، پرونده يك دانش آموز كوچكتر و نازكتر از آن بود كه براي نگهداري اش به زير بغل احتياج باشد؛ همان توي مشت جا مي شد.

22- پلي كپي/ استنسيل

برگه هاي تمام سياهِ نقش برجسته اي كه به ما اعطا مي شد و بايد با استفاده از توانايي قرائت خط بريل، سوال ها و اشكال مربوط به آن را درش شناسايي مي كرديم. هيچگاه تفاوت اين دو به طورِ دقيق بر كسي آشكار نشد. ورود به اتاق استنسيل نهايت كمال متصور براي دانش آموزي بود كه دو ويژگي «خرخوني و پپگي» را توام با هم داشت، و او را در مرتبه فنا قرار مي داد.

23- پلي كپي هاتونو نذاريد براي جمعه، به مرور حل كنيد

«كار امروز را به فردا ميفكن»، به صورت كاربردي و عملياتي در زندگي روزمره. نصيحتي بي فايده كه جز از طرف عده اي معلوم الحال غرض ورز پاچه خار – كه آخرش هم هيچي نشدند -، از سوي هيچ كس جدي گرفته نشد. نظير همين توصيه براي پيك شادي هاي نوروزي نيز فراوان به گوش مي رسيد كه مانند توصيه هاي سعدي در كتاب گلستان، مثمر ثمر بود.

24- تابلو / تخته سياه اين وره

دعوتي خونسردانه، هوشمندانه و از موضع قدرت براي چرخش نود درجه اي سر شاگرد حول محور Z. ساعت گرد يا پادساعت گرد بودن جهت اين چرخش، بسته به اين بود كه طرف با همكلاس دست راستي اش در حال صحبت باشد يا همكلاس سمت چپ.

25- توپ گم شه، خراب شه، بايد بخري بذاري سرجاش

ورزش با اعمال شاقه. وضعيتي كه پينگ پنگ باز نمي داند به فكر خواباندن توپ باشد يا نگران گم يا شكسته شدن توپ تخم مرغي. معمولا جمله با «نياوردي، فردا مدرسه نيا» به پايان مي رسيد و فضاي رعب و وحشت خاصي را بر زنگ ورزش حاكم مي كرد.

26- چرا خودتو جانذاشتي؟

جمله قصاري بي معني در پاسخ «آقا / خانم اجازه، دفتر مخش (!) مونو جا گذاشتيم.» بديهي بود كه عقلا و منطقا، انسان هرگز نمي تواند خودش را جا بگذارد و قضيه به انتفاي مقدم باطل بود. حتي فلاسفه اي مثل كانت و سارتر كه در اصالت هستي ترديد ورزيده اند و رساله عدم و وجود نگاشته اند، هيچ وقت با چنين مساله اي مواجه نشدند.

 

27- چي جوري نون خوردن يادت نرفت؟

شوخي اي به غايت لوس كه پاسخي جز «هارهارهار» نداشت. در جواب توجيه دانش آموزي كه ادعا مي كرد نوشتن تكاليفش را فراموش كرده گفته مي شد و نهايت تلاش مذبوحانه معلم براي «كول» و متفاوت بودن را به رخ مي كشيد.

واضح بود كه با نخوردن نان، آدم دچار احساس گرسنگي مي شد، حال آنكه ننوشتن مشق او را دچار حالت خاصي نمي كرد.

28- چيز خنده داري هست، بگيد ما هم بخنديم

دروغ آشكاري كه تنها به نيت ماسيدن لبخند روي لب ها با لحني تحكم آميز ادا مي شد. معلم مربوطه حتما مي دانست چيز خنده داري هست كه ما به آن مي خنديم، اما هدفش از اين پرسش نه دانستن آن نكته، كه عتاب و خطاب ما بود.

در تاريخ حتي يك مورد گزارش نشده كه آموزگار/ دبير محترم علاقه اي به شنيدن آن چيز خنده دار داشته بوده باشد.

29- خسته نباشيد – سلامت باشيد

«بشين سرجات بچه». «هنوز درس ادامه دارد». سازي كه در اواخر كلاس از طرف دانش آموزان پرروتر نواخته مي شد اما جواب آوازي در خور از معلم مربوطه نمي گرفت و بعد از منعقد شدن «سلامت باشيد» همچنان گچ روي تخته حركت مي كرد. دبيراني كه چنين پاسخي به چنان درخواستي مي دادند، از منفورترين شاغلان اين حرفه بودند و بنا بر گزارش ها هيچ كدامشان عاقبت به خير نشدند.

30- خوب گوش كن يه بار بيشتر نمي گم

«آي بچه مرشد، اون خورجين منو بيار». تبليغي الكي براي حرفي كه در اغلب اوقات مطلقا بي اهميت بود. چُرت پران. حيله اي كم مايه براي جلب توجه. «فهميدي كه فهميدي، وگرنه به من چه!» تعارض آشكار اين جمله با «همه فهميدن؟ بعدا كسي نگه نفهميدم» هنوز حل نشده.
شما هم نيمكت داريد ؟

روزي لويي شانزدهم در محوطه ي كاخ خود مشغول قدم زدن بود كه سربازي راكنار يك نيمكت در حال نگهباني ديد ؛از او پرسيد تو براي چي اينجا قدم ميزني و از چي نگهباني ميدي؟سرباز دستپاچه جواب داد قربان من را افسر گارد اينجا گذاشته و به من گفته خوب مراقب باشم!
لويي، افسر گارد را صدا زد و پرسيد اين سرباز چرا اين جاست؟ افسر گفت قربان افسر قبلي نقشه ي قرار گرفتن سربازها سر پستها را به من داده من هم به همان روال كار را ادامه دادم!
مادر لويي او را صدازد وگفت من علت را ميدانم،زماني كه تو 3سالت بود اين نيمكت را رنگ زده بودند و پدرت به افسر گارد گفت نگهباني را اينجا بگذارند تا تو روي نيمكت ننشيني و لباست رنگي نشود! و از آن روز 41 سال ميگذرد و هنوز روزانه سربازي اينجا قدم ميزند!
فلسفه ي عمل تمام شده ولي عمل فاقد منطق هنوز ادامه دارد!

روزانه چه كارهاي بيهوده اي را انجام مي دهيم، بي آنكه بدانيم چرا؟
آيا شما هم اين نيمكت را در روان خود، خانواده و جامعه مشاهده ميكنيد؟


دسته ها :
سه شنبه هفتم 9 1391 6:12 صبح
X