خداي عزيز! به جاي اين كه بگذاري مردم بميرند و مجبور باشي آدماي جديد بيافريني، چرا كساني را كه هستند، حفظ نميكني؟َ خداي عزيز! شايد هابيل و قابيل اگر هر كدام يك اتاق جداگانه داشتند همديگر را نميكشتند، در مورد من و برادرم كه مؤثر بوده. خداي عزيز! اگر يكشنبه، مرا توي كليسا تماشا كني، كفشهاي جديدم رو بهت نشون مي دم. خداي عزيز! شرط ميبندم خيلي برايت سخت است كه همه آدمهاي روي زمين رو دوست داشته باشي. فقط چهار نفر عضو خانواده من هستند ولي من هرگز نميتوانم همچين كاري كنم. خداي عزيز! در مدرسه به ما گفتهاند كه تو چه كار ميكني، اگر تو بري تعطيلات، چه كسي كارهايت را انجام ميدهد؟ خداي عزيز! آيا تو واقعاً نامرئي هستي يا اين فقط يك كلك است؟ خداي عزيز! اين حقيقت داره اگر بابام از همان حرفهاي زشتي را كه توي بازي بولينگ ميزند، تو خانه هم استفاده كند، به بهشت نميرود؟ خداي عزيز! آيا تو واقعاً ميخواستي زرافه اين طوري باشه يا اينكه اين يك اتفاق بود؟ خداي عزيز! چه كسي دور كشورها خط ميكشد؟ خداي عزيز! من به عروسي رفتم و آنها توي كليسا همديگر را بوسيدند. اين از نظر تو اشكالي نداره؟ خداي عزيز! آيا تو واقعاً منظورت اين بوده كه "نسبت به ديگران همان طور رفتار كن كه آنها نسبت به تو رفتار ميكنند؟" اگر اين طور باشد، من بايد حساب برادرم را برسم. خداي عزيز! به خاطر برادر كوچولويم از تو متشكرم، اما چيزي كه من به خاطرش دعا كرده بودم، يك توله سگ بود. خداي عزيز! وقتي تمام تعطيلات باران باريد، پدرم خيلي عصباني شد. او چيزهايي دربارهات گفت كه از آدمها انتظار نميرود بگويند. به هر حال، اميدوارم به او صدمهاي نزني. خداي عزيز! لطفاً برام يه اسب كوچولو بفرست. من قبلاً هيچ چيز از تو نخواسته بودم. ميتواني دربارهاش پرس و جو كني. خداي عزيز! من ميخواهم وقتي بزرگ شدم، درست مثل بابام باشم. اما نه با اين همه مو در تمام بدنش. خداي عزيز! برادر من يك موش صحرايي است. تو بايد به اون دم هم ميداديها! خداي عزيز! فكر ميكنم منگنه يكي از بهترين اختراعاتت باشد. خداي عزيز! من دوست دارم شبيه آن مردي كه در انجيل بود، 900 سال زندگي كنم. خداي عزيز! فكر نميكنم هيچ كس ميتوانست خدايي بهتر از تو باشد. ميخوام اينو بدوني كه اين حرفو به خاطر اين كه الان تو خدايي، نميزنم. خداي عزيز! ما خواندهايم كه توماس اديسون نور را اختراع كرد. اما توي كلاسهاي ديني يكشنبهها به ما گفتند تو اين كار رو كردي. بنابراين شرط ميبندم او فكر تو را دزديده. خداي عزيز! آدمهاي بد به نوح خنديدند و گفتند: "تو احمقي چون روي زمين خشك كشتي ميسازي" اما اون زرنگ بود. چون تو رو فراموش نكرد. من هم اگر جاي اون بودم همين كار رو ميكردم. خداي عزيز! لازم نيست نگران من باشي. من هميشه دو طرف خيابان را نگاه ميكنم. خداي عزيز! هيچ فكر نميكردم نارنجي و بنفش به هم بيان. تا وقتي كه غروب خورشيدي رو كه روز سهشنبه ساخته بودي ديدم، معركه بود.
|